که خدا آمد و کنارم نشست!
گفت: مگر کودک شده ای، که با خاک بازی ميکنی!
گفتم: نه! ولی...
از بازی آدمهايت خسته شده ام!
همان هايی که حس می کنند هنوز خاکم
و روح تو در من دَميده نشده
من با اين خاک بازی ميکنم، تا آدمهايت را بازی ندهم!
خدا خنديد...
پرسيدم خدايا
چرا از آتش نيستم!؟
تا هر که قصد بازی داشت را بسوزانم!
خدا اما ساکت بود!
گويا از من دلخور شده بود!
گفت:
تو را از خاک آفريدم
تا بسازی، نه بسوزانی...!
تو را از خاک از عنصری برتر ساختم
از خاک ساختم
که با آب گل شوی و زندگی ببخشی...
از خاک که اگر آتشت بزنند
باز هم زندگی ميکنی و پخته تر ميشوی...
با خاک ساختمت تا همراه باد برقصی...
تو را از خاک ساختم
تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی داد
تو برخيزی...
سر برآوری...
در قلبت دانهٔ عشق بکاری...
و رشد دهی و از ميوهٔ شيرينش لذت ببری...
تو از خاکی
پس به خاکی بودنت ببال
و من هيچ نداشتم برای گفتن
برچسب ها : عکس و مطالب عاشقانه,
یکی تو پیجش نوشته بود:
بچه ها من پام شکسته یه مدت نمیتونم بیام فیسبوک...
گزیده اى از کامنت هاى هموطنان غیورمان را با یکدیگر مرور میکنیم:
1.عـــــــــــــــــه!!!!!! مگه پیاده میاى فیسبوک...؟؟؟؟؟!!!!!
2.مگه تو با پات تایپ میکنى...؟؟؟!!!!
3.این سریو با تاکسى بیا کرایت با من...
4.ببین من مسیرم میخوره ها!!! میتونم تا یه جایى برسونمت!!!
5.عیب نداره به مارک میگیم واست مرخصى استعلاجى رد کنه!
خیلی وقته دلم تنگ شده واسه کسی که بهش بگم :
7 صبح اگه بیدار بودی بیدارم کن !
اگه رفتم پشت خطش قطع کنه و بگه : جونم ....
اگه باهاش قرار گذاشتم زودتر از من بیاد ،
یواشکی از تلفن خونه بزنگه بهم !
دوستاشو بپیچونه بخاطر من ....
منو با تنهاییام ؛ تنها نذاره !
خیلی وقته دلم تنگ شده ..
می نویسم که تو بخوانى، اما حیف !
دیگران عاشقانه هاى مرا می خوانند و یاد عشق خودشان می افتند !
و تو… حتى نگاه هم نمی کنى …!