♥امکانات♥

امروز:
ویرایش محتوی اسلایدر
عکس و مطالب عاشقانه عکس و مطالب عاشقانه عکس و مطالب عاشقانه
تاریخ:
بازدید: 725

شمام بچه بودین به خاطر کمبود امکانات از سرنگ به عنوان تفنگ آب پاش استفاده میکردین؟؟!!


می پسندم نمی پسندم
تاریخ:
بازدید: 802

اول مرغ بود یا تخم مرغ رو ول کنید؛ 

 
 اون اول ِاول ساعت جلو بود کشیدن عقب؟ یا عقب بود کشیدن جلو؟!!

می پسندم نمی پسندم
تاریخ:
بازدید: 796

تا حالا شده موهاتو با هزار بدبختي درست كني،


 بعد ببيني يادت رفته تيشرتت رو عوض كني؟ 
 
 يعني اون لحظه آدم دوست داره بميره

 


می پسندم نمی پسندم

تصویر 1 : آخرین آدامس جویده شده توسط سر الکس فرگوسن قبل از خداحافظی از فوتبال

تصویر 2 : مزار ابدی قهرمان با اخلاق ایرانی پوریای ولی

... ببینید تو سرزمین کفار ( به قول آقایون ) چطوری برای اسطور هاشون احترام قائل میشن بعد اینجا

این آدامس به مبلغ نیم میلیون یورو (2 میلیارد ناقابل) در یک حراجی به فروش رفت ، بعد هم مثل اینکه به موزه باشگاه منچستر تقدیم شده

از بچگی نام های زیادی مثل پوریای ولی ، سهراب سپهری و... شنیدیم ، این یک نمونست فکر میکنید برای بقیه ارزش بیشتری قائلن ، 7/8 سال پیش بدتر از اینو سر مزار سهراب سپهری دیدم نمیدونم الانم همونطوره یا نه


 
 

می پسندم نمی پسندم
تاریخ:
بازدید: 720

می گفت: اشتباهی خونه یه آقای پیری رو گرفتم، اومدم معذرت‌خواهی کنم، 

هی می‌گفت: علی جان تویی...؟ 

هی می‌گفتم: ببخشید پدر جان، اشتباه گرفتم،...! 

باز می‌گفت: رضا جان تویی بابا...؟ 

می‌گفتم: نه پدر جان اشتباه شده ببخشید، اسم سوم رو که گفت، دلم شکست، 

گفتم: آره پدر جان، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم. 

اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد.


می پسندم نمی پسندم
تاریخ:
بازدید: 779

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود

روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید .

روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود..

او چند سکه داخل کلاه انداخت

و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشتو انجا را ترک کرد.

عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است

مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید،که بر روی ان چه نوشته است؟

روزنامه نگار جواب داد:

چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.

مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است

ولی روی تابلوی او خوانده میشد: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!

وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید


می پسندم نمی پسندم

ليست صفحات

تعداد صفحات : 3
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد